شام مهتاب

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ما ، که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به پایت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری


یادگار عشق

 در تاریکی چشمانت را جستم ، در تاریکی چشمانت را یافتم و شبم پر ستاره شد. تو را صدا کردم ...

 در تاریکترین شبها ، دلم صدایت کرد و تو با طنین صدایم ... به سوی من آمدی ...

 با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی ...

 برای لبهایم با لبهایت برای چشمهایم با چشمهایت ...

 با تنت برای تنم آواز خواندی ...

 من...

 با چشمهایم به چشمهایت و با لبهایم به لبهایت انس گرفتم و با تنت انس ابدی ...

 چیزی در من شکفت ...

 چیزی در من فرو کش کرد و من دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب رفتم و لبخند آن زمانیم را باز یافتم  در  من شک لانه کرده بود...

 دستهای تو چون چشمه ای به سوی من جاری شد ،

 و من تازه شدم و تعیین کردم که ...

 یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم و در گهواره ی سالهای نخستین به خواب رفتم .

 تو با تنت برای تنم لالایی گفتی ، چشمهای تو با من بود و من چشمهایم را بستم چرا که دستهای تو اطمینان بخش  بود.

 صدایت میزنم گوش بده

                             قلبم صدایت میزند

                                                 شب گرداگرد حصار کشیده است

 و من به تو نگاه میکنم

                          از پنجره های دلم

                                               به ستاره هایت

                                                                نگاه میکنم

 چرا که هر ستاره آفتابی است ، من آفتاب را باور دارم

 من دریا را باور دارم و چشمهای تو سر چشمه دریاهاست

 

 

                                                                     تنها یادگار من از عشق

                                                                                  تویی

شعر

دریچه

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آیینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خستست
زیرا یکی از دریچه ها بستست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

*************************

با ما بد کردی

نمیتونم ببخشمت
دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم
گندیدی و بریدمت

هزار و یک رنگی بدون
دروغ و نیرنگی بدون
واسه دل عاشق من
بد نامی و ننگی بدون

راهمو کج کردی عزیز
عشقمو رد کردی عزیز
خودت ندونستی چی کردی
با ما بد کردی عزیز

یادت میاد گفتم بهت
اگه نمیشی مرهمم
تو رو خدا زخمم نشو
که تیکه پاره است بدنم

تو عین ناباوریها
تو هم شدی یه زخم نو
هیچ نمیخوام مثل تو شم
از جلوی چشام برو

راهمو کج کردی عزیز
عشقمو رد کردی عزیز
خودت ندونستی چی کردی
با ما بد کردی عزیز

راهمو کج کردی عزیز
عشقمو رد کردی عزیز
خودت ندونستی چی کردی
با ما بد کردی عزیز


*************************
رضا صادقی