صفحه اول

 

 

 

 

 

 

 

واسه من باور حرفات
             برام عادت به دروغات
                        دیگه سخته ، دیگه سخته


تو نگات باهام غریبه ست
              موندن اینجا توی چشمات
                        دیگه سخته ، دیگه سخته

 
حالا با یک دل زخمی
             تو رو خواستن ، با تو موندن
                        دیگه سخته ، دیگه سخته


دیگه هیچ جوری نمیشه
           با تو سر کرد لحظه ها رو
                       ثانیه ها پوچ و سردن
                                   نمیگیرن غم ما رو


چی بگم از غم و غصه
           که نشسته جای عشقت
                     دیگه هیچ جوری نمیشه
                                 که بمونم پای عشقت...

 

پاییز

         مزرعه

 زردی گندمزار

مترسک می دانست که تا او باشد کلاغها از گرسنگی خواهند مرد

فردایش

مترسک خود را کشته بود او تازه کلاغها را فهمیده بود
 

زیر یک سنگ سیاه
       دونه ای زد جوونه
             سر در آورد از تو خاک
                              آسمون رو ببینه

سایه سیاه سنگ افتاده بود روی تنش
            سردی پیکر سنگ مونده بود رو بدنش

خسته شد نشست رو خاک
                    اون جوونه قشنگ
                          نتونست بیاد بیرون
                                  از زیر سینه سنگ

گفت که زیر سنگ سرد من غریب واسیرم
             زیر این حجم کبود جون میدم من میمیرم

سنگه تا حرف وشنید
          قلب سنگیش شکست
                   گفت که با این همه درد
                                نمیشه اینجا نشست

لب پرتگاه جنون لغزید و افتاد تو رود
           چشمای جوونه دید آفتاب و هرچی که بود

چه قشنگه کار سنگ
           تو سکوت شعر من
                   رسیدن به اوج عشق
                              قصه سقوط سنگ

یکی هست که میگزره از خودش ببین چه سخت
                          سنگه افتاد ته رود تا جوونه شد درخت
 

زندگی قصه ی تلخی است که از آغازش بسکه     
 آزرده شدم 
 چشم به پایان دارم


به نام او...
به که گویم غم این قصۀ ویرانی خویش
غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش
گله از هیچ ندارم نکنم شکوه از او
که شدم بندۀ پا بسته و سودایی خویش
به کدامین گنه این گونه مجازات شدم
همه دم نالم و سوزم ز پشیمانی خویش
من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب
غزل چشم تو و قصۀنادانی خویش...!
 

من او را رهــا کردم 
  تا او خـــود را در یابد
و چقدر سخت است     عزیزترینت را رها کنی
اما من آنقدر او را دوست دارم
که او را رها میخواهم برای همیشه
رها از تمامی بندهاوزنجیرها
هر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود
چرا که من خود اینگونه خواستم
و هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختم
اما او .......
در بند خود گرفتار بود ....
ای کاش از خود رها شود
همانگونه که من با او از بند خود رها شدم


 
روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند.
کسی نه شاخه گلی می آورد
نه برایش می خندیدند و نه می گریستند.
وقتی رفت
همه آمدند برایش دسته گل آوردند
سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود
 


یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه
 اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه
با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده.
وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو.
 پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش

سخت است می نوش کسی دیگر بود    شمع خاموش کسی دیگر بود

با یاد کسی که دوستش می داری     یک عمر در آغوش کسی دیکر بود

جایی زیباتر از بهشت...

در همسایگی خدا... در اغوش فرشتگان...

غرق نور می شوم... در سرنوشتی خلوت...

اعتبار نامم...گواهی بودنم می شود همراه قصه ها...

هم بازی زندگی در هجوم سا یه های آشنا...

در آغوش آ سمان...

دفترخاطراتمو، وا میکنم به یاد تو
درمیارم ازآلبومم عکسای یادگاریتو
عکساتو هی می بوسمو ، زل می زنم به دفترم
عشق تو مونده در دلو ، فکر تو مونده درسرم
من هنوزم دوستت دارم

زنجیرقفل یاد تو ، ازدل من وا نمی شه
طفلکی قلب عاشقم ، فکرته هر جا همیشه
بعد تو روزگار من ، خیلی به سختی میگذره
فکرنکن عاشقت یه روز ، عشق تو ازیاد می بره
من هنوزم دوستت دارم
کاش خونه قلبمو باز ، بیای چراغونی کنی
کاش تو حصار زندگیت ، بازمنو زندونی کنی
کاشکی بیای مثل قدیم ، دست تو دستام بذاری
قول بدی این بار که بیای ، باز نری تنهام بذاری
من هنوزم دوستت دارم
من هنوزم دوستت دارم

بی اراده متولد می شویم، بی اختیار می میریم

افسوس که آشنایی اتفاقی است و جدایی ها کاش هرگز اتفاق نیفتد

کاش... کاش... کاش...

هیچ کس را نا امید نکن شاید امید تنها چیزی ست که او دارد

از کسی که دوسش داری ساده دست نکش شاید هیچ کس رو مثل

 اون دوست نداشته باشی و از یکی که تورو دوست داره

بی نفاوت نگذر چون ممکنه دیگه کسی مثل اون تورو دوست نداشته باشه
 

روزی سه شمع روشن کردم
اولی برای بودنت
دومی برای دیدنت
سومی برای بوسیدنت
سپس هر سه را خاموش کردم برای در آغوش گرفتنت

 

حبیب

هیبت معبد خورشید
هیبت پر شادی گیسو

از تو بر پا گشته فتنه

چون نگاه کنی به هر سو
هیبت شوریدگی ها
ای تو غرق رنگ دنیا
ای به دور سر نهاده
خالی از مرجان دریا
عهد من این بود که هرجا
یار و همتای تو باشم
توی شبهای انتظارت
مرد شبهای تو باشم
چه کنم خودت نخواستی
شب پر سوز تو باشم
به همه شبهای سردت
آتش افروز تو باشم
آتش من این بود که
شاید فکر آزارم تو باشی
به همین اعتقادی
شعر و باورم تو باشی
عهد من این بود همیشه
یار و غمخوار تو باشم
به همه بی مهری تو
من وفا دار تو باشم
چه کنم خودت نخواستی
شب پر سوز تو باشم
به همه شبهای سردت
آتش افروز تو باشم

شعر با عکس

 

 

                                  نامه ی بی جواب

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی

فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون

فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته

من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره

یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست

عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر

حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه

دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذره
رامین همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

                                                                                         مریم حیدر زاده