یه شعر از مریم حیدر زاده

طعم تلخ واقعیت:
بذار یواش شروع کنم. سلام گلم، هم نفسم
آرزوهام راضی شدن، دیگه بهت نمیرسم
گفتم چیا گفتی بهم، گفتی که: "آینده داری
دنیا همش عاشقی نیست، خنده داری، گریه داری."
گفتم که گفتی: "من باشم، به لحظه هات نمیرسی."
به قول دل، شاید دلت گرو باشه پیش کسی!
خلاصه گفتم که چشات، قصد رسیدن نداره
رؤیاها کاله و دسات، خیاله چیدن نداره
گفتم که گفتی زندگیت غصّه داره، سفر داره
هم واسه من، هم واسه تو، با هم بودن خطر داره

گفتم تو گفتی: "رؤیاها، مال شبای شاعراس
شهامتو کسی داره، که شاعر مسافراس
مسافرا اون آدمان، که با حقیقت میمونن
تلخیاشو خوب میچشن، غصّه هاشو خوب میدونن."
گفتم فقط میخوای واست، یه حس محترم باشم
عاشقیمو قایم کنم، تو طالع تو کم باشم!!
گفتم تو گفتی: "میتونیم، یادی کنیم از هم دیگه
اما کسی به اون یکی، لیلی و مجنون نمیگه."
گفتم تو گفتی: "سهممون، از زندگی جدا جداس
حرف تو رو چشم منه، اما اینام دست خداس!"
هرچی که تو گفته بودی، گفتم به دل بی کم و بیش
حال خودم؟ نه راه پس مونده برام، نه راه پیش
این حرفای خودت بوده، از من دیوونه تر دیدی؟!
اصلاً نگفتم اینا رو، خودت دیدی یا شنیدی
دلم که حرفاتو شنید، اوّل که باورش نشد
ولی نه، بهتره بگم، نفهمیدش، سرش نشد
یه جوری مات و غم زده، فقط به دورا خیره شد
رنگ از رخش... نه، نپرید، شکست و مرد و تیره شد..
بلور رؤیاهام ولی، چکید مثه خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشید، رسید ته کوچه مرگ..
راستش ازم چیزی نموند، به جز همین جسم ظریف
خوب میدونی چی میکشه، غریب تو خونه حریف

زیبا باید تنهائی من، این نا مه رو سیا کنم
رسم گذشته ها میگه، باید به تو نگاه کنم
حرفاتو گفتم به خودت، ببینی راستی تو زدی؟!
اصلاً توی ذات تو هست؟! یه همچی چیزی بلدی؟!
اگر تو بیداری بودی، بشین، میادش خبرم
اگر نگفتی بنویس، من میخوام از خواب بپرم
دوست دارم چه توی خواب، چه توی مرگ و بیداری..
فدای یه تار موهات، که تو منو دوست نداری!
مواظب آدما باش، زندگی گرگه زیبا جون
خدای رؤیای منم، هنوز بزرگه زیبا جون...


   مریم حیدر زاده

شعر

دوشنبه 14 فروردین ماه سال 1385

تکیه بر باد

به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیزترینم
آسمونها زیر پامه اگه با تو رو زمینم
به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی
به خیالم که تو با من دیگه از همه جدایی
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی
من و تو چه بی کسیم وقتی تکیمون به باده
بد و خوب زندگی منو دست گریه داده
ای عزیز هم قبیله , با تو از یه سرزمینم
تا به فردای دوباره , با تو هم قسم ترینم
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی
بد و خوبمون یکی , دست تو تو دست من بود
خواهش هر نفسم با تو همصدا شدن بود
با تو همقصه ی دردم , همصداتر از همیشه
دو تا همخون قدیمی , از یه خاکیم و یه ریشه
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی

 

داریوش


داریوش

عشق من عاشقم باش

تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش
غریبه از من و ما . عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش. که تن به شب نبازم
با غربت من بساز .تا با خودم بسازم
عشق من عاشقم باش. عشق من عاشقم باش
تو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی
کهنه حدیث عشق و تفسیر تازه کردی
گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن
از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبم و عادت بده به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن . از عشق جون سپردن
وقتی که هق هق عشق . زجهء احتیاجه
سر جنون سلامت که بهترین علاجه
عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش اگر چه مهلتی نیست
برای با تو بودن اگر چه فرصتی نیست
عشق من عاشقم باش . نذار بیفتم از پا
بمون با من که بی تو نمی رسم به فردا
عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش


*********************************************

داریوش