چه کنیم که یادمان در دلهای اطرافیان باقی باشد

چه کنیم که یادمان در دلهای اطرافیان باقی باشد

همة ما علاقه‌مندیم یادمان در دلهای اطرافیان باقی باشد و این تنها با سلاح خُلق خوش حاصل می‌شود. هنگامی که به خاطرات پررنگمان با آشنایان مراجعه می‌کنیم افراد مهربان و خوش اخلاق از ماندگارترین شخصیت‌ها در ذهن و رحمان می‌باشند. چنین ماندگاری در قلب‌ها آرزوی همه ماست و این مهم به دست نمی‌آید مگر آن که از رموز آن آگاه باشیم‌.
یکی از مهمترین رازهای رسیدن به آن جذابیت است و قبل از هر چیز باید بدانیم که جذابیت چیزی غیر از زیبایی است‌. شخص می‌تواند صورت زیبایی نداشته باشد اما بسیار جذاب باشد و هم چنین می‌تواند بسیار زیبا باشد اما اصلاً جذابیت نداشته باشد. جذابیت و گیرایی یک ویژگی کاملاً اکتسابی است و به راحتی می‌توانیم صاحب آن باشیم‌
:
ظاهری آراسته داشته باشید
.

تمیز و مرتب باشید:

 هماهنگی و پاکیزگی شما، ناخودآگاه شما را جذاب می‌کند. بعضی از افراد براساس تصوری اشتباه برای جذاب شدن به زحمت زیادی می‌افتند و خود را به شکل‌های عجیب و غریبی درست می‌کنند. مهمترین مسئله این است که مرتب و هماهنگ و در عین حال ساده باشید. نامرتب بودن حتی حرفهای قشنگ‌، مثبت و تأثیرگذار شما را ضایع می‌کند. فرزندی که همیشه پدر و مادر خود را آراسته و با ظاهری مرتب می‌بیند، ظاهر آراسته فردِ ناآشنا او را نمی‌فریبد. چون ممکن است جذب ظاهر آراسته کسی شوند که تأثیر منفی او از اثرات مثبتش به مراتب بیشتر باشد.

بیشتر سکوت کنید
:
غالباً افراد به اشتباه برای این که جذاب‌تر شوند، بیشتر شلوغ می‌کنند و به خطا می‌روند. سکوت‌، یک تأثیر ذهنی و روانی بسیار قوی می‌گذارد. در سکوت‌، فرد پیرامون خود خلاء ایجاد می‌کند و هر خلایی‌، جذب را سبب می‌شود. آنها که بیشتر صحبت می‌کنند و کمتر می‌شنوند از جذابیت خود می‌کاهند، حال آن که سکوت و گوش دادن بیشتر به واقع شما را عاقل‌تر و قابل اطمینان‌تر معرفی می‌کند و این زمینه‌ای مساعد برای صمیمیت بیشتر است‌. سکوتی سرشار از اعتماد به نفس سرچشمه صمیمیت است‌
.

نرم و ملایم سخن بگویید
:
هنگامی که نرم و ملایم صحبت می‌کنید افراد را جذب خود می‌کنید و به راحتی می‌توانید بر روی آنها تأثیر بگذارید. آدم‌های خشن و داد و بیدادی افراد مناسبی برای اطمینان کردن‌، نیستند
.

-
فرد محترمی باشید
:
بی‌احترامی به خود، به دیگران و بی‌احترامی و بی ادبی در کلام و رفتار همگی از جذابیت شما می‌کاهد. شما باید هم در ظاهر آراسته باشید و هم در باطن وارسته‌. افراد مؤدب و متین و محترم بی تردید جذابند و این جذابیت از درون موج می‌زند
.
محترم و مؤدب و باشخصیت باشید، خواهید دید خود به خود جذاب می‌شوید
.

-
زیاد شوخی نکنید اما بسیار تبسم کنید
:
شوخی فراوان از انرژی ذهنی و جذابیت شما می‌کاهد چرا که شوخی فراوان به تدریج مرزهای لازم بین افراد را از بین می‌برد متبسم باشید که تبسم به چهره شما جذابیتی عمیق و ژرف می‌بخشد. در تبسم‌، سنگینی و متانت و جذابیت است‌
.

قاطعیت یعنی جذابیت‌
:
کسانی که شخصیت قاطعی دارند و هدفها و ارزش‌های معینی دارند، بی‌استثنأ می‌توانند افراد جذابی باشند. زیرا شخصیت‌هایی جذاب و تأثیرگذارند که بسیار مصمم هستند و اعتماد به نفس دارند. به دنبال اهداف مشخصی بودن و به آنها رسیدن اعتماد به نفس زیادی به ارمغان می‌آورد و جذابیت از وجود چنین شخصی موج می‌زند
.

در فراق معشوق

در  فراق معشوق

 

 

در پای  پیکر بی جان و سرد عشقش نشست و شروع به شیون کرد

 

 باورش نمی شد به این زودی تنها و بی کس شده باشد دستش را

 

روی صورتش گذاشت تا شاید از این خواب وحشتناک بیدار شود

 

 ولی وقتی دستش رو برداشت باز هم با جسم بی جان معشوقش

 

 مواجه شد چشمانش توان دیدن نداشتند دستانش توان این را نداشت

 

 تا بتواند بار دیگر دستهای او را به گرمی بفشارد نمی توانست باور

 

 کند معشوقی که زمانی همه دار و ندار او در دنیا بود  اینک در میان

 

 انبوهی از تنهائی،  تنهایش گذاشته باشد تنهای تنها شده بود نمی

 

دانست باید چه بکند سرش را به سوی آسمان بلند کرد و شروع کرد

 

به صدا کردن اوکه ای خدائی که معشقوق را برای عاشق آفریدی پس

 

 چرا معشوق مرا از من گرفتی سرش را روی خاک کشید و دوباره به

 

 سوی آسمان بلند کرد و این بار با فریادی رسا ترهمه فرشتگان

 

آسمان را برای بازگردان او به کمک خواست دیگر نمی دانست که

 

باید چه بکند گیج و سرگردان به دور معشوق خود چرخید سرش را

 

 روی پیکر سرد و بی جان او گذاشت و باز هم گریست

 

 

سینه ای که زمانی مرحم تمام دردهایش بود  حال سرد و بی حرکت

 

بود اینک شانه ای را از دست داده بود که زمانی همه امیدش به این

 

 بود که این شانه تکیه گاهی خواهد بود برای روزهای بس سرد و بی

 

 رحم حالا نه دلی مانده بود که بتواند برایش عقده دلش را بازگو کند

 

 نه شانه ای که بتواند در هنگام خستگی بر آن تکیه کند نه دستی که

 

بتواند از شوق مهر و عشق او را نوازش کند و نه لبی که از آن

 

سخنان شیرین و آواز دلنشین بشنود به راستی چه می باید کرد آیا

 

تقدیر همیشه برای عاشق اینگونه رقم خواهد خورد بار دیگر سرش

 

را به سوی آسمان بلند کرد و برای آخرین بار از او خواست که

 

فرشته اش را به او برگرداند

 

از او خواست که تنهایش نگذارد ناله اش دیگر به سوی خاموشی می

 

 رفت دیگر توان آن را نداشت که بتواند باز هم شیون کند ناگریز به

 

گوشه ای نشست و برای آخرین بار باز هم سرش را روی شانه بی

 

 جان او گذاشت اگر چه پیکری سرد و بی روح داشت ولی برای او

 

 هنوز همان شور عشق و امید موج می زد گریست طوری که تمام

 

مخلوقات متوجه او شدن از آنها می خواست که برایش کاری بکنند

 

ولی دست تقدیر چیز دیگری را برایش رقم زده بود نمی دانست که

 

باید چه بکند به راستی آیا او برای همیشه رفته بود ؟؟آبا تقدیر او

 

واقعا چنین شوم بود؟؟آیا این آخرین باری است که می توانست

 

معشوقش را در آغوشش سخت بفشارد برای آخرین بار است که می

 

توانست لبان پر مهر او را ببوسد

 

برای آخرین بار او را بوسید این آخرین باری است که میتواند قلب

 

معشوق را با تمام وسعت کنار گذارد قناری که در حال خواندن بود

 

 وقتی حال او را چنان دید دیگر صدایش صدای عشق نبود ضجه

 

عاشق بود او هم به همدلی دوست دیرینش می گریست

 

آواز می خواند ولی هیچ شوقی در آن نبود

 

آواز می خواند    ..... ولی آواز مرگ

 

سرود سر می داد   .... ولی نه سرود شادی

 

سرود جدائی

 

مانده  و بی کس برای آخرین بار او را بوسید و از او خداحافظی کرد

 

 هر چند قدمی که از او دور می شد قدمی دوباره به عقب بر می

 

داشت تا شاید که دوباره بتواند نور امیدی ببیند ولی حیف ...

 

نمی توانست باور کند که این وداع، وداع آخرین او خواهد بود

 

 چشمانش دیگر طاقت دیدن را نداشتند دیگر نمی توانست چیزی را

 

ببیند دنیا برایش مثل چراغی خاموش شد چشم که گشود و گرفتگی

 

 آسمان را دید دوباره یادش آمد که چه بر او گذشته

 

دوست نداشت که دیگر دنیا را ببیند به اطراف نگاهی کرد همه جا

 

تیره تار بود نور امیدش به راستی خاموش شده بود جسم نحیف خود

 

 را تکانی داد خواست دوباره پیش او برگردد

 

ولی پاهایش توان ایستادن را نداشتند به قاب عکسی خیره شد که توی

 

 طاقچه قلبش نهاده بود

 

لبخندی زد و به یاد او زندگی را ادامه داد هر چند که  بی او نمی

 

توانست همان عاشق دیرین باشد ولی با یادش می توانست هنوز هم

 

عاشق بماند

 

پس عاشق ماند ولی با معشوقی که دیگر برای همیشه در دل او مانده

 

بود.

 

بگذار که در فراق عشقش همچون شمع اشک از دیدگان بریزم

 

بگذار که از فراقش سیلی از خون از دیدگان خارج کنم

 

بگذار تا بگریم بگذار تا بگیرم

 

۵ مرحله عشق

۵ مرحله عشق
نخستین مرحله عشق، محبت است.
باید قلب خود را به گونه ای بپرورانیم که شادمانی موجودات زنده، حتی دشمنانمان را آرزو کنیم.
 
 
دومین مرحله عشق، شفقت است.
چنان که به رنج تمامی موجودات هستی بیندیشیم، آنگونه که اندوه و تشویش آنها در خیالمان جان بگیرد و حس شفقت و همدلی نسبت به آنان در درونمان بیدار شود.
 
 
سومین مرحله عشق، شادمانی است.
چنان که به فکر بهروزی دیگران باشیم و از شادمانی آنها شاد شویم.
 
 
چهارمین مرحله عشق، تمرکز بر ناپاکی هاست.
چنان که به پیامدهای شیطانی گناه و گمراهی بیندیشیم. در این مرحله درک می کنیم که خوشی های آنی چه اندازه حقیر هستند و می توانند چه عواقب فاجعه باری به بار آورند.
 
 
پنجمین مرحله عشق، تمرکز بر متانت و بزرگواری است.
چنان که از عشق و نفرت، ظلم و جور و فقر و غنا فراتر رویم و به سرنوشتمان با آرامشی منصفانه و صفا و آسودگی کامل بنگریم.