شعر

حس خوب باتوبودن دیگه با من آشنا نیست

  شعر خوب از تو گفتن دیگه سوغاتی من نیست

  من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم

  واسه بوسیدن دستات همه زندگیمُ باختم

 
 توی رودخونه قلبت قایق من رفتنی بود

  من از اول می دونستم قایقم شکستنی بود

  واسه قلبت صدتا عاشق زیر پنجره ت می خوندم

  توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم

  اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم

  تو نیاز تو می مونم تا بباری روی بختم

  قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من

  سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من

  چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم

  دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد